هر روز به هنگام سحر
سنجاقک، خسته و بی خواب،
در باغ تنهایــی اش سرگردان،
تو را می جویــد.
او تشنه ی شبنم نشسته بر تن درخت است.
فراموش نکنی،
عمر کوتاهش به این همه انتظار قــد نمی دهد.
سنجاقک، خسته و بی خواب،
در باغ تنهایــی اش سرگردان،
تو را می جویــد.
او تشنه ی شبنم نشسته بر تن درخت است.
فراموش نکنی،
عمر کوتاهش به این همه انتظار قــد نمی دهد.