جمعه ۳ مهر ۱۳۹۴ ساعت 23:4 توسط بهزاد
|
مهر" را بر سر "آبان" بگذار
"مهربان" می گردد.
من تو را با همه ی مهر،به آبان دادم
مهربان باش که پائیز، بهارت گردد.
پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۴ ساعت 13:6 توسط بهزاد
|
گر چه می دانم نمی آیی ولی هر دم ز شوق
سوی در می آیم و هر سو نگاهی می کنم
سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۴ ساعت 22:1 توسط بهزاد
|
من به اینکه روبرویم می نشینی قانعم
روبرویم باشی و من را نبینی قانعم
زیر یک سقف و کنار تو چه رویایی! ولی
در کنارت روی یک تکه زمینی قانعم
گفته بودی من "همینم" یا بمان یا دل بکن
من به این جمله که می گویی "همینی" قانعم
دور باشی هم برای من کفایت میکند
بشنوم اینجا و در این سرزمینی قانعم
من نمی گویم که بنشین و فقط من را ببین
گوشه چشمی هم بیندازی، ببینی قانعم
سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۴ ساعت 12:32 توسط بهزاد
|
رفتم به اوبگویم"من عاشقت شدم را
لرزیدم ازنگاهش،گفتم ازعجب هوایی...!
سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۴ ساعت 11:4 توسط بهزاد
|
جنگ از کوچه ی ما شروع شد
درست از وقتــــــــی
که تـــــو از آنجا رَد شدی
سربازان خبــر نداشتند برای چه می جنگند...
چشم هایت را
فقط فرماندهان دیده بودند. . . !!
سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۴ ساعت 12:43 توسط بهزاد
|
وقتى تو می آیى
به سرزمینی خوشبخت بدل می شوم
به سرزمینی پر از آواز پرنده
وقتى تو می روى
سر در گریبانم
مثل مردمی که
کسى را از دست داده اند ..
سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۴ ساعت 12:39 توسط بهزاد
|
دلم را به دلت گره میزنم...
یکی زیر....
یکی رو.....
مادر بزرگم می گفت:
قالی دستبافت مرگ ندارد.....!!!
سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۴ ساعت 10:53 توسط بهزاد
|
صنعت داروسازی را خلع سلاح کرده ای...
لورازپام...
دیازپام...
کلونازپام...
هیچ کدام خاصیت یک "شب بخیر" ساده "تو" را ندارند..
پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴ ساعت 13:11 توسط بهزاد
|
من که با صاعقهای میشکنم داس چرا؟
بر دل از جور شما این همه آماس چرا؟
خودِ بارانم و تو پاکترم میخواهی!
آب را غسل نده، این همه وسواس چرا؟
خستهام! سنگ نزن، هی نشکن روح مرا
شدهام عاشق یک آینهنشناس چرا؟
گفته بودی که تماشاگر باغ دلمی
لک شده دست تو از شاخهی گیلاس چرا؟
از درختان دلم عشق بچین، نوبری است
فرصتی نیست بیا، کشتن احساس چرا؟
سه شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴ ساعت 12:22 توسط بهزاد
|
دريا که آغوش تو باشد
من شنا گري ميشوم مبتدي
مرا رها کن
بگذار غرق شوم در اين درياي پر احساس