سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۶ ساعت 13:29 توسط بهزاد | 
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست

#فاضل_نظری

سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۶ ساعت 13:29 توسط بهزاد | 
خورشید و ماه و اختر رقصان بگرد چنبر
ما در میان رقصیم رقصان کن آن میان را

#مولانا

سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۶ ساعت 13:28 توسط بهزاد | 
بیاضِ گردن او گر به دست ما افتد
چه بوسه های گلوسوز انتخاب کنیم

#صائب_تبریزی

سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۶ ساعت 13:26 توسط بهزاد | 
مجنون به نصیحت دلم آمده است
بنگر به کجا رسیده دیوانگی‌ام . . .

#ابوسعید_ابوالخیر

سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۶ ساعت 13:25 توسط بهزاد | 
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت

#هوشنگ_ابتهاج

سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۶ ساعت 13:24 توسط بهزاد | 
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

#شهریار

یکشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۴ ساعت 12:21 توسط بهزاد | 
غزلی نوشته مجنون،برسد به دست لیلی
نَفَسم بگو کجایی که ستاره ی سهیلی؟!

دو سه خط گلایه دارم، که به عرض میرسانم:
من و میل اینچنینی!!!تو چرا بدون میلی؟!

همه شب به انتظارت، غزلی سروده ام تا
تو یِ بی وفا بدانی ،که دلم گرفته ! خیلی

نَنَویسم از نبودت؟؟! به خدا نمیتوانم
چه کنم گُلم؟...بمیرم؟بروم زیر تریلی؟

تو که پیش من نباشی،همه ی دار و ندارم...
قلمی...دفتر شعری، دو سه واژه ی طُفیلی

تو نماز نیمه شبها...تو نیایشی...نه شعری!
تو شبیهِ یک دعایی،که مقدسی! کُمیلی

من و پای لنگ شعرم،تو بگو چگونه روزی...
برسم به گَرد پایت؟ که قطار روی ریلی

نکند خبر نداری؟نَفَسم بیا که کار از...
غزل و گریه و هق هق،به خدا گذشته! سَیلی

که ز گونه های خیسم، همه شب چنان روانی
که نهار سرنوشتم،شده نوش جانِ لیلی

با تشکر از اقا ابوالفضل بابت ارسال این شعر زیبا

یکشنبه ۵ مهر ۱۳۹۴ ساعت 10:43 توسط بهزاد | 
گفته بودی که دگر زلف پریشان نکنی
ماه را روز و شب چارده حیران نکنی

تو مگر قول ندادی ندهی مو به نسیم
دل عشاق به یک زلزله ویران نکنی

نذر کردی که نبندی بغل پنجره تا
شهر ویران مرا قمصر کاشان نکنی

مادر از بچگیم داد مرا بیم نزاع
رو برو کودک ما با صف مژگان نکنی

ای گران ناز چگونه دل تو می آید
مشتری آمده نازت کمی ارزان نکنی

هوس سیب نکن فصل انار است انار
پی این میوه مرا راهی لبنان نکنی

تو اگر در بلد کفر به مسجد بروی
این محال است که یک شهر مسلمان نکنی

با همان خنده ی داغت به خدا گرم شدم
خانه ی گرم مرا باز زمستان نکنی

چون ز یک قصه شدآغاز به خودم میگویم
تا تو باشی هوس خواندن رمان نکنی .

یکشنبه ۵ مهر ۱۳۹۴ ساعت 10:43 توسط بهزاد | 
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی
که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی

تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟
بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟

انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست
سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی

من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم
بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی

غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی
دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی

حیف ما نیست که یک زوج موفق نشویم؟
حیف از این نیست که تو این همه تنها بشوی؟

نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی

جمعه ۳ مهر ۱۳۹۴ ساعت 22:20 توسط بهزاد | 
من ناز نمیکشم دلت خواست برو!
کج کج نکنم نگاه و "یکراست" برو …
هرجور که مایلی بزن قید مرا
هرچند دلم یکه و تنهاست ، برو …
دیگر نکشم منت "مهتابت" را …
" تاریکی" از این به بعد زیباست ، برو !
خودخواهی و در فکر خودت هستی و بس …
پس خواهش و التماس ، بیجاست… برو ؛
رو راست بگویم نه من آن "مجنونم"
نه در سر تو هوای "لیلا"ست، برو …
یک لحظه نگاه هم نکن ، پشت سرت …
در، روی تو و خاطره ها "واست" برو …
از اول کار ، اشتباه از من بود !!!
آری همه " از ماست که بر ماست" برو …
بی معرفتی ولی ندارم گله ای …
این رسم همیشه های دنیاست ، برو …
یک روز که دلتنگ شدی میفهمی …
حسرت "تو"ی هرگز نشد "ما"ست ، !برو

مشخصات
اس ام اس پرشیا اس ام اس پرشیا
موضوعات وب
برچسب ها