دل همین است دیگر می نشیند برای خودش رویا میبافد ، آرزوهای بی جا می کند مثل آرزوی بوییدن عطر زنانه ات مثل آرزوی بوسه های حریصانه و تکثیر شیرین یک گناه در آغوشت مثل عاشقانه تسلیم شدن مقابل هوس هایت ! مثل … میدانی ؟ باز هم آسمان و ریسمان بافته ام ! تمامی ماجرا همین است : من جز تو هیچ آرزویی ندارم . . . !
تمام غصه ها دقیقا از همان جایی آغاز می شوند که ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت اندازه می گیری ! حساب و کتاب می کنی ! مقایسه می کنی ! و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که زیادتر دوستش داشته ای که زیادتر دل داده ای که زیادتر گذشته ای که زیادتر بخشیده ای به قدر یک ذره یک نقطه یک ثانیه حتی ! درست از همانجاست که توقع آغاز می شود و توقع آغاز همه ی رنج هایی است که به نام عشق می بریم . . .
در هراس از هجوم مکرر دلتنگی نگاه خسته انتظار تلخی دقایق نبودنت را از قاب خالی پنجره رصد می کند.. کاش از عمق جاده های دور یک شب / صدای خسته پاهایت غافلگیرم کند
امشب چه شبی روشن و زیبا و مصفاست / احسنت، به این جشن دل انگیز که برپاست گویا که گلی پای نهاده ست به گیتی / کز فرّ و شرف، آبروی جمله ی گلهاست . . . تولدت مبارک